معنی جم بخاردن - جستجوی لغت در جدول جو
جم بخاردن
حرکت کردن، تکان خوردن
ادامه...
حرکت کردن، تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سر بخاردن
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
ادامه...
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بخردن
جر و بحث کردن، پاپو شدن
ادامه...
جر و بحث کردن، پاپو شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جل بخردن
عصبانی، جر و بحث کردن، انکار
ادامه...
عصبانی، جر و بحث کردن، انکار
فرهنگ گویش مازندرانی
پم بخردن
شیر خوردن کودک
ادامه...
شیر خوردن کودک
فرهنگ گویش مازندرانی
هم بیاردن
هم آوردن، گرد آوردن
ادامه...
هم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هل بخاردن
ترسیدن، وحشت کردن
ادامه...
ترسیدن، وحشت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هی بخاردن
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
ادامه...
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ور بخاردن
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
ادامه...
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نر بخاردن
نر بخاردن
ادامه...
نر بخاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
له بخاردن
ویران شدن، فرو ریختن
ادامه...
ویران شدن، فرو ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
لز بخاردن
سر خوردن
ادامه...
سر خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لت بخاردن
سر ریز کردن، تکان خوردن مایعات در ظرف
ادامه...
سر ریز کردن، تکان خوردن مایعات در ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
گو بخاردن
جفت گیری گاوها
ادامه...
جفت گیری گاوها
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بخاردن
جفت گیری کردن پرندگان و جانوران
ادامه...
جفت گیری کردن پرندگان و جانوران
فرهنگ گویش مازندرانی
سم بیاردن
ترسانیدن
ادامه...
ترسانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دس بخاردن
دست خوردن، مورد تصرف قرار گرفتن
ادامه...
دست خوردن، مورد تصرف قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بخاردن
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
ادامه...
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
جرد بخاردن
پاره شدن پارچه و لباس، شکاف برداشتن دیوار و غیره
ادامه...
پاره شدن پارچه و لباس، شکاف برداشتن دیوار و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
جا بخاردن
پنهان شدن
ادامه...
پنهان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بخاردن
خستگی در کردن، رفع خستگی با استراحت
ادامه...
خستگی در کردن، رفع خستگی با استراحت
فرهنگ گویش مازندرانی
پش بخاردن
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
ادامه...
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بخاردن
معلق زدن
ادامه...
معلق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا بخاردن
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
ادامه...
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تل بخاردن
تکان خوردن آب، هل شدن، ترس ناگهانی
ادامه...
تکان خوردن آب، هل شدن، ترس ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
جرت بخاردن
جر خوردن، از هم گسستن
ادامه...
جر خوردن، از هم گسستن
فرهنگ گویش مازندرانی
خز بخاردن
سر خوردن، غلت زدن، خزیدن
ادامه...
سر خوردن، غلت زدن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بخارده
پاره شده
ادامه...
پاره شده
فرهنگ گویش مازندرانی
جغ بیاردن
فشار آوردن
ادامه...
فشار آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هکاردن
جمع کردن، گردآوردن
ادامه...
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش بخاردن
جوشیدن
ادامه...
جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چل بخاردن
شوکه شدن، تکان ناگهانی
ادامه...
شوکه شدن، تکان ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بخاردن
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
ادامه...
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
فرهنگ گویش مازندرانی
چم بخردن
به دام افتادن، در بند افتادن، فریب خوردن، بدل خوردن در
ادامه...
به دام افتادن، در بند افتادن، فریب خوردن، بدل خوردن در
فرهنگ گویش مازندرانی